
✅ روزهای آغازین حضورم در مدیریت بازنشستگی کشوری در خراسان رضوی بود، عقربه های ساعت حدود ۱۱ پیش از ظهر رو به من تلنگر می زد، بدلیل مشغله امور به شدت خستگی تمام جسمم رو توی آغوش خودش گرفته بود، در حال مرور امور مدیریت بودم تا اینکه یکدفعه ، صدای ضربه های ملایم روی شیشه در ورودی اتاقم ، چشم هام رو به در دوخت.
صدائی اجازه ورود خواست و بعد از چند ثانیه ، بزرگمردی ، عصا به دست وارد شد و گفت : ( سلام ) ، جوابش رو متقابل دادم وبه صندلی کنار میزم دعوتش کردم، محاسن بلند و موی سپیدش ، توجه ام رو به شدت به خودش جلب کرد، آروم آروم نزدیک شد و آهسته روی صندلی نشست. رخسارش نشون از گذر از زمانی بسیار سخت داشت ، شیارهای منقش بروی پیشانیش ، نیایشش رو به رخم می کشید، گرما و صفای حضورش ، خستگی رو از بدنم بیرون کرد ، انرژی خاصی گرفتم و آخر لب به سخن اومدم و گفتم ، بفرمائید پدر جان ، درخدمتم.
از زیر شیشه های قطور عینکش نگاهم کرد و بعد کمی مکث کرد و گفت: خوشنام هستم ، از بازنشسته های شما، توفیقی بود تا بتونم ضمن عرض سلام ، احوال پرسی ، انتصابتون رو هم تبریک بگم. بر حسب ادب تشکر کردم و گفتم : بفرمائید مشکلتون چیه ؟ در جوابم گفت : من مشکلی ندارم که برای اون اومده باشم!! فقط برای این اومدم که شمارو ببینم و احوالتون رو بپرسم .
مالامال از تعجب پرسیدم : یعنی هیچ مشکلی ندارید؟ بازهم نگاهی به من کرد و گفت : بی مشکل که نیستم ولی این اومدنم برای اینه که از سال ۱۳۷۴ هرهفته برای دیدن مدیرای صندوق دارم میام اینجا، الان هم شما پنجمین مدیری هستی که توی این اداره و این استان می بینم و از این هفته هم شروع کردم تا هرهفته بیام اینجا و حال شمار رو بپرسم.
بعد از شنیدن صحبت های این بزرگمرد، هرچی با خودم کلنجار رفتم نتونستم قبول کنم ، تا بعد از گذشت بیشتر از سه سال که یقینا دیدم و به انجام این کار، ایمان آوردم.
..............................................................................................................................................

داستان واقعی از شیر زن ایرانی ، بانو بتول خورشاهی
( بازنشسته ارجمند دانشگاه علوم پزشکی نیشابور- مشمول صندوق بازنشستگی کشوری در خراسان رضوی)
داستان فرار معجزهآسای زن ایرانی اسیر آلسعود در «راهی برای رفتن»
✍ کتاب «راهی برای رفتن» قصه بکری است درباره بتول خورشاهی، بانویی است که در دورن دفاع مقدس در نقش امدادگر فعال بود و زمانی که در سال ۶۶ به خانه خدا تشرف مییابند اسیر آل سعود میگردند و به صورت معجزهآسایی فرار میکند.
زینب عرفانیان، نویسنده کتاب گفت: «راهی برای رفتن» قصه بتول خورشاهی پرستاری است که با طاغوت مبارزه میکند و بعد از شهادت برادرش راهی جبهههای نبرد میشود. این پرستار که در نقش امدادگر به منطقه جنگی میرود اعتقاد داشته نباید راه برادرش را زمین بگذارد و با همین نیت هم در عملیات خیبر در جزیره مجنون شرکت میکند. بعد از عملیات، در سال ۱۳۶۶ به حج مشرف میشود و در برائت از مشرکین توسط آل سعود اسیر میشود. او به صورت معجزهآسایی فرار میکند.
این نویسنده در ادامه اظهار داشت: از جذابیتترین بخشهای این کتاب اسیر شدن بانوی قصه، توسط آل سعود و نحوه فرار کردن اوست که قطعا برای مخاطبان جذاب و خواندنی است. مخاطب با اطلاع از داستان این کتاب علاقهمند میشود تا بداند که این بانو چطور از دست آل سعود نجات پیدا کرده است.
در بخشی از این کتاب آمده است:« ناگهان شیء سنگین و سختی بر سرم کوبیده شد. چشمانم سیاهی رفت و با همان حال گیج، دوباره لنگانلنگان پا به فرار گذاشتم. تشنگی زبانم را چون چوب خشکیدهای تلخ کرده بود. دست بر قمقمهای که همراهم بود گذاشتم. قمقمه شکسته و در پهلوی راستم فرو رفته بود. دست بر پهلویم گذاشتم و بهسختی پیش رفتم.
دو مرد، که نمیدانستم ایرانیاند یا خارجی و قمقمة آب از کجا آوردهاند، تا خواستند به سر و صورتشان آبی بزنند، با عجله دستانم را جلو بردم و مشتی آب به صورتم زدم. اما نتوانستم آبی بنوشم. دوباره شروع به دویدن کردم. حین فرار همراه جمعیت به خرابهای رسیده و داخل ساختمان نیمهساختهای شدیم. اتاقی بود که چهارچوب پنجرهاش شیشه نداشت. با سر و پای برهنه، چند نفری به دنبال هم رفتیم داخل اتاق.
روحانی بلندقدی که جلوی جمعیت حرکت میکرد ناگهان در جا ایستاد. من، که لاغر بودم، پشت سر روحانی ایستادم. شرطهای که از مقابل به ما نگاه میکرد مرا پشت سر او نمیدید. شرطه کوتاهقد بود و سیاهچهره و کلاه قرمزی بر سر داشت. با دیدن ما به عربی فحشهای رکیک میداد. صدایش را که بلند کرد، بقیة شرطهها هم از در دیگر به اتاق ریختند.»
..............................................................................................................................................