فـریـدون
ِ فرّخ ، فرشتـه نبــود
زِ مُشک و زِ عنبـر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی تو داد و دَهِش کُن ، فریدون
تویی
" فردوسی "
گر بر
سرِ نفس خود امیری ، مَردی
بر کور و کر اَر نکته نگیری ، مَردی
مَـردی نَبـُوَد ، فُتـاده را پـای زدن گر
دستِ فُتـاده ای بگیـری ، مَردی
" رودکی "